خانه ادب پارسی- پادکست شاهنامه خوانی شاه پاد cover art

خانه ادب پارسی- پادکست شاهنامه خوانی شاه پاد

خانه ادب پارسی- پادکست شاهنامه خوانی شاه پاد

By: ادب پارسی
Listen for free

About this listen

سلسله نشستهای شاهنامه خوانی در باشگاه ادب پارسی در کلاب هاوس.:ادب پارسی Personal Development Personal Success
Episodes
  • نشست شاهنامه خوانی۱۴۵ -ادامه پادشاهی کسری نوشین روان
    May 26 2023
    بپرسید دیگر که دانش کدام به گیتی که باشیم زو شادکام چنین گفت کان کو بود بردبار به نزدیک اومرد بی‌شرم خوار دگر گفت کان کو نجوید گزند ز خوها کدامش بود سودمند بگفت آنک مغزش نجوشد زخشم بخوابد بخشم از گنهکار چشم دگر گفت کان چیست ای هوشمند که آید خردمند را آن پسند چنین گفت کان کو بود پر خرد ندارد غم آن کزو بگذرد وگر ارجمندی سپارد به خاک نبندد دل اندر غم و درد پاک دگر کو ز نادیدنیها امید چنان بگسلد دل چو از باد بید دگر گفت بد چیست بر پادشای کزو تیره گردد دل پارسای چنین داد پاسخ که بر شهریار خردمند گوید که آهو چهار یکی آنک ترسد ز دشمن به جنگ و دیگر که دارد دل از بخش تنگ دگر آنک رای خردمند مرد به یک سو نهد روز ننگ و نبرد چهارم که باشد سرش پرشتاب نجوید به کار اندر آرام و خواب بپرسید دیگر که بی عیب کیست نکوهیدن آزادگان را بچیست چنین گفت کین رابه بخشیم راست که جان وخرد درسخن پادشاست گرانمایگان را فسون و دروغ به کژی و بیداد جستن فروغ میانه بو د مرد کنداوری نکوهشگر و سر پر از داوری منش پستی وکام برپادشا به بیهوده خستن دل پارسا زبان راندن و دیده بی‌آب شرم گزیدن خروش اندر آواز نرم خردمند مردم که دارد روا خرد دور کردن ز بهر هوا بپرسید دیگر یکی هوشمند که اندرجهان چیست آن بی‌گزند چنین داد پاسخ او کز نخست درپاک یزدان بدانست وجست کزویت سپاس و بدویت پناه خداوند روز و شب و هور و ماه دل خویش راآشکار و نهان سپردن به فرمان شاه جهان تن خویشتن پروریدن به ناز برو سخت بستن در رنج وآز نگه داشتن مردم خویش را گسستن تن از رنج درویش را سپردن به فرهنگ فرزند خرد که گیتی بنادان نشاید سپرد چوفرمان پذیرنده باشد پسر نوازنده باید که باشد پدر بپرسید دیگر که فرزند راست به نزد پدر جایگاهش کجاست چنین داد پاسخ که نزد پدر گرامی چوجانست فرخ پسر پس ازمرگ نامش بماند به جای ازیرا پسرخواندش رهنمای بپرسید دیگر که ازخواسته که دانی که دارد دل آراسته چنین داد پاسخ که مردم به چیز گرامیست وز چیز خوارست نیز نخست آنکه یابی بدو آرزوی ز هستیش پیدا کنی نیک‌خوی وگر چون بباید نیاری به کار همان سنگ وهم گوهر شاهوار دگر گفت با تاج و نام بلند کرا خوانی از خسروان سودمند چنین داد پاسخ کزان شهریار که ایمن بود مرد پرهیزکار وز آواز او بدهراسان بود زمین زیر تختش تن آسان بود دگر گفت مردم توانگر بچیست به گیتی پر از رنج و درویش کیست چنین گفت آنکس که هستش بسند ببخش خداوند چرخ بلند کسی را کجا بخت انباز نیست بدی در جهان بتر از آز نیست ازو نامداران فروماندند همه همزبان آفرین خواندند چو یک هفته بگذشت هشتم پگاه نشست از بر تخت پیروز شاه بخواند آنکسی راکه دانا بدند به گفتار ودانش توانا بدند بگفتند هرگونه‌ای هرکسی همانا پسندش نیامد بسی چنین گفت کسری به بوزرجمهر که از چادر شرم بگشای چهر سخن گوی دانا زبان برگشاد ز هرگونه دانش همی‌کرد یاد نخست آفرین کرد بر شهریار که پیروز بادا سر تاجدار دگر گفت مردم نگردد بلند مگر سر بپیچد ز راه گزند چو باید که دانش بیفزایدت سخن یافتن را خرد بایدت در نام جستن دلیری بود زمانه ز بد دل به سیری بود وگر تخت جویی هنر بایدت چوسبزی بود شاخ و بر بایدت چوپرسند پرسندگان از هنر نشاید که پاسخ دهیم ازگهر گهر بی‌هنر ناپسندست وخوار برین داستان زد یکی هوشیار که گر گل نبوید به رنگش مجوی کز آتش بروید مگر آب جوی ...
    Show More Show Less
    2 hrs and 6 mins
  • نشست شاهنامه خوانی۱۴۳ -ادامه پادشاهی کسری نوشین روان در روز خیام
    May 19 2023

    ز نیرو بود مرد را راستی

    ز سستی دروغ آید وکاستی

    ز دانش چوجان تو را مایه نیست

    به از خامشی هیچ پیرایه نیست

    چو بردانش خویش مهرآوری

    خرد را ز تو بگسلد داوری

    توانگر بود هر کرا آز نیست

    خنک بنده کش آز انباز نیست

    مدارا خرد را برادر بود

    خرد بر سر جان چو افسر بود

    چو دانا تو را دشمن جان بود

    به از دوست مردی که نادان بود

    توانگر شد آنکس که خشنود گشت

    بدو آز و تیمار او سود گشت

    بموختن گر فروتر شوی

    سخن را ز دانندگان بشنوی

    به گفتار گرخیره شد رای مرد

    نگردد کسی خیره همتای مرد

    هران کس که دانش فرامش کند

    زبان را به گفتار خامش کند

    چوداری بدست اندرون خواسته

    زر و سیم و اسبان آراسته

    هزینه چنان کن که بایدت کرد

    نشاید گشاد و نباید فشرد

    خردمند کز دشمنان دور گشت

    تن دشمن او را چو مزدور گشت

    چو داد تن خویشتن داد مرد

    چنان دان که پیروز شد در نبرد

    مگو آن سخن کاندرو سود نیست

    کزان آتشت بهره جز دود نیست

    میندیش ازان کان نشاید بدن

    نداند کس آهن به آب آژدن

    فروتن بود شه که دانا بود

    به دانش بزرگ و توانا بود

    هر آنکس که او کردهٔ کردگار

    بداند گذشت از بد روزگار

    پرستیدن داور افزون کند

    ز دل کاوش دیو بیرون کند

    بپرهیزد از هرچ ناکردنیست

    نیازارد آن را که نازردنیست

    به یزدان گراییم فرجام کار

    که روزی ده اویست و پروردگار

    ازان خوب گفتار بوزرجمهر

    حکیمان همه تازه کردند چهر

    یکی انجمن ماند اندر شگفت

    که مرد جوان آن بزرگی گرفت

    جهاندار کسری درو خیره ماند

    سرافراز روزی دهان را بخواند

    بفرمود تا نام او سر کنند

    بدانگه که آغاز دفتر کنند

    میان مهان بخت بوزرجمهر

    چو خورشید تابنده شد بر سپهر

    ز پیش شهنشاه برخاستند

    برو آفرینی نو آراستند

    بپرسش گرفتند زو آنچ گفت

    که مغز ودلش باخرد بود جفت

    زبان تیز بگشاد مرد جوان

    که پاکیزه دل بود و روشن‌روان

    چنین گفت کز خسرو دادگر

    نپیچید باید به اندیشه سر

    کجا چون شبانست ما گوسفند

    و گر ما زمین او سپهر بلند

    نشاید گذشتن ز پیمان اوی

    نه پیچیدن از رای و فرمان اوی

    بشادیش باید که باشیم شاد

    چو داد زمانه بخواهیم داد

    هنرهاش گسترده اندرجهان

    همه راز او داشتن درنهان

    مشو با گرامیش کردن دلیر

    کزآتش بترسد دل نره شیر

    اگر کوه فرمانش دارد سبک

    دلش خیره خوانیم و مغزش تنک


    Show More Show Less
    1 hr and 55 mins
  • نشست شاهنامه خوانی ۱۴۲ -ادامه پادشاهی کسری نوشین روان در روز فردوسی.
    May 16 2023
    اگر شاه دیدی وگر زیردست وگر پاکدل مرد یزدان‌پرست چنان دان که چاره نباشد ز جفت ز پوشیدن و خورد و جای نهفت اگر پارسا باشد و رای‌زن یکی گنج باشد براگنده زن بویژه که باشد به بالا بلند فروهشته تا پای مشکین کمند خردمند و هشیار و با رای و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم برین سان زنی داشت پرمایه شاه به بالای سرو و به دیدار ماه بدین مسیحا بد این ماه‌روی ز دیدار او شهر پر گفت و گوی یکی کودک آمدش خورشید چهر ز ناهید تابنده‌تر بر سپهر ورا نامور خواندی نوش‌زاد نجستی ز ناز از برش تندباد ببالید برسان سرو سهی هنرمند و زیبای شاهنشهی چو دوزخ بدانست و راه بهشت عزیز و مسیح و ره زردهشت نیامد همی‌زند و استش درست دو رخ را به آب مسیحا بشست ز دین پدر کیش مادر گرفت زمانه بدو مانده اندر شگفت چنان تنگدل گشته زو شهریار که از گل نیامد جز از خار بار در کاخ و فرخنده ایوان او ببستند و کردند زندان او نشستنگهش جند شاپور بود از ایران وز باختر دور بود بسی بسته و پر گزندان بدند برین بهره با او به زندان بدند بدان گه که باز آمد از روم شاه بنالید زان جنبش و رنج راه چنان شد ز سستی که از تن بماند ز ناتندرستی باردن بماند کسی برد زی نوش‌زاد آگهی که تیره شد آن فر شاهنشهی جهانی پر آشوب گردد کنون بیارند هر سو به بد رهنمون جهاندار بیدار کسری بمرد زمان و زمین دیگری را سپرد ز مرگ پدر شاد شد نوش‌زاد که هرگز ورا نام نوشین مباد برین داستان زد یکی مرد پیر که گر شادی از مرگ هرگز ممیر پسر کو ز راه پدر بگذرد ستم‌کاره خوانیمش ار بی‌خرد اگر بیخ حنظل بود تر و خشک نشاید که بار آورد شاخ مشک چرا گشت باید همی زان سرشت که پالیزبانش ز اول بکشت اگر میل یابد همی سوی خاک ببرد ز خورشید وز باد و خاک نه زو بار باید که یابد نه برگ ز خاکش بود زندگانی و مرگ یکی داستان کردم از نوش‌زاد نگه کن مگر سر نپیچی ز داد اگر چرخ را کوش صدری بدی همانا که صدریش کسری بدی پسر سر چرا پیچد از راه اوی نشست که جوید ابر گاه اوی ز من بشنو این داستان سر به سر بگویم تو را ای پسر در بدر چو گفتار دهقان بیاراستم بدین خویشتن را نشان خواستم که ماند ز من یادگاری چنین بدان آفرین کو کند آفرین پس از مرگ بر من که گوینده‌ام بدین نام جاوید جوینده‌ام چنین گفت گویندهٔ پارسی که بگذشت سال از برش چار سی که هر کس که بر دادگر دشمنست نه مردم نژادست که آهرمنست هم از نوش‌زاد آمد این داستان که یاد آمد از گفته باستان چو بشنید فرزند کسری که تخت بپردخت زان خسروانی درخت در کاخ بگشاد فرزند شاه برو انجمن شد فراوان سپاه کسی کو ز بند خرد جسته بود به زندان نوشین‌روان بسته بود ز زندانها بندها برگرفت همه شهر ازو دست بر سر گرفت به شهر اندرون هرک ترسا بدند اگر جاثلیق ار سکوبا بدند بسی انجمن کرد بر خویشتن سواران گردنکش و تیغ‌زن فراز آمدندش تنی سی‌هزار همه نیزه‌داران خنجرگزار یکی نامه بنوشت نزدیک خویش ز قیصر چو آیین تاریک خویش که بر جندشاپور مهتر تویی هم‌آواز و هم‌کیش قیصر تویی همه شهر ازو پرگنهکار شد سر بخت برگشته بیدار شد خبر زین به شهر مداین رسید ازان که آمد از پور کسری پدید نگهبان مرز مداین ز راه سواری برافگند نزدیک شاه سخن هرچ بشنید با او بگفت چنین آگهی کی بود در نهفت فرستاده برسان آب روان بیامد به نزدیک نوشین‌روان بگفت آنچ بشنید و نامه بداد سخنها که پیدا شد از نوش‌زاد ازو شاه...
    Show More Show Less
    3 hrs and 4 mins
No reviews yet
In the spirit of reconciliation, Audible acknowledges the Traditional Custodians of country throughout Australia and their connections to land, sea and community. We pay our respect to their elders past and present and extend that respect to all Aboriginal and Torres Strait Islander peoples today.