نشست شاهنامه خوانی ۱۴۲ -ادامه پادشاهی کسری نوشین روان در روز فردوسی. cover art

نشست شاهنامه خوانی ۱۴۲ -ادامه پادشاهی کسری نوشین روان در روز فردوسی.

نشست شاهنامه خوانی ۱۴۲ -ادامه پادشاهی کسری نوشین روان در روز فردوسی.

Listen for free

View show details

About this listen

اگر شاه دیدی وگر زیردست وگر پاکدل مرد یزدان‌پرست چنان دان که چاره نباشد ز جفت ز پوشیدن و خورد و جای نهفت اگر پارسا باشد و رای‌زن یکی گنج باشد براگنده زن بویژه که باشد به بالا بلند فروهشته تا پای مشکین کمند خردمند و هشیار و با رای و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم برین سان زنی داشت پرمایه شاه به بالای سرو و به دیدار ماه بدین مسیحا بد این ماه‌روی ز دیدار او شهر پر گفت و گوی یکی کودک آمدش خورشید چهر ز ناهید تابنده‌تر بر سپهر ورا نامور خواندی نوش‌زاد نجستی ز ناز از برش تندباد ببالید برسان سرو سهی هنرمند و زیبای شاهنشهی چو دوزخ بدانست و راه بهشت عزیز و مسیح و ره زردهشت نیامد همی‌زند و استش درست دو رخ را به آب مسیحا بشست ز دین پدر کیش مادر گرفت زمانه بدو مانده اندر شگفت چنان تنگدل گشته زو شهریار که از گل نیامد جز از خار بار در کاخ و فرخنده ایوان او ببستند و کردند زندان او نشستنگهش جند شاپور بود از ایران وز باختر دور بود بسی بسته و پر گزندان بدند برین بهره با او به زندان بدند بدان گه که باز آمد از روم شاه بنالید زان جنبش و رنج راه چنان شد ز سستی که از تن بماند ز ناتندرستی باردن بماند کسی برد زی نوش‌زاد آگهی که تیره شد آن فر شاهنشهی جهانی پر آشوب گردد کنون بیارند هر سو به بد رهنمون جهاندار بیدار کسری بمرد زمان و زمین دیگری را سپرد ز مرگ پدر شاد شد نوش‌زاد که هرگز ورا نام نوشین مباد برین داستان زد یکی مرد پیر که گر شادی از مرگ هرگز ممیر پسر کو ز راه پدر بگذرد ستم‌کاره خوانیمش ار بی‌خرد اگر بیخ حنظل بود تر و خشک نشاید که بار آورد شاخ مشک چرا گشت باید همی زان سرشت که پالیزبانش ز اول بکشت اگر میل یابد همی سوی خاک ببرد ز خورشید وز باد و خاک نه زو بار باید که یابد نه برگ ز خاکش بود زندگانی و مرگ یکی داستان کردم از نوش‌زاد نگه کن مگر سر نپیچی ز داد اگر چرخ را کوش صدری بدی همانا که صدریش کسری بدی پسر سر چرا پیچد از راه اوی نشست که جوید ابر گاه اوی ز من بشنو این داستان سر به سر بگویم تو را ای پسر در بدر چو گفتار دهقان بیاراستم بدین خویشتن را نشان خواستم که ماند ز من یادگاری چنین بدان آفرین کو کند آفرین پس از مرگ بر من که گوینده‌ام بدین نام جاوید جوینده‌ام چنین گفت گویندهٔ پارسی که بگذشت سال از برش چار سی که هر کس که بر دادگر دشمنست نه مردم نژادست که آهرمنست هم از نوش‌زاد آمد این داستان که یاد آمد از گفته باستان چو بشنید فرزند کسری که تخت بپردخت زان خسروانی درخت در کاخ بگشاد فرزند شاه برو انجمن شد فراوان سپاه کسی کو ز بند خرد جسته بود به زندان نوشین‌روان بسته بود ز زندانها بندها برگرفت همه شهر ازو دست بر سر گرفت به شهر اندرون هرک ترسا بدند اگر جاثلیق ار سکوبا بدند بسی انجمن کرد بر خویشتن سواران گردنکش و تیغ‌زن فراز آمدندش تنی سی‌هزار همه نیزه‌داران خنجرگزار یکی نامه بنوشت نزدیک خویش ز قیصر چو آیین تاریک خویش که بر جندشاپور مهتر تویی هم‌آواز و هم‌کیش قیصر تویی همه شهر ازو پرگنهکار شد سر بخت برگشته بیدار شد خبر زین به شهر مداین رسید ازان که آمد از پور کسری پدید نگهبان مرز مداین ز راه سواری برافگند نزدیک شاه سخن هرچ بشنید با او بگفت چنین آگهی کی بود در نهفت فرستاده برسان آب روان بیامد به نزدیک نوشین‌روان بگفت آنچ بشنید و نامه بداد سخنها که پیدا شد از نوش‌زاد ازو شاه...
No reviews yet
In the spirit of reconciliation, Audible acknowledges the Traditional Custodians of country throughout Australia and their connections to land, sea and community. We pay our respect to their elders past and present and extend that respect to all Aboriginal and Torres Strait Islander peoples today.